جدول جو
جدول جو

معنی دعوی گه - جستجوی لغت در جدول جو

دعوی گه
(دَعْ گَهْ)
دعوی گاه. موضع طرح دعوی:
پسند آمدش کآن سخنهای چست
به دعوی گه حجت آمد درست.
نظامی.
و رجوع به دعوی گاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَعْ گَ)
مدعی. ادعا کننده. (ناظم الاطباء) :
جست دعوی گر مخالف گوی
زیرک سخت چشم حجت جوی.
میرخسرو (از آنندراج).
، دادخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
مجلس دعوی. جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه. دادگاه. مجلس داوری:
ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش.
نظامی.
که هر یک بود در میدان همائی
به دعوی گاه نخجیر اژدهائی.
نظامی.
و رجوع به دعوی گه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ گَهْ)
مخفف داوری گاه. دارالعداله. محکمه. داورگاه داورگه:
کسانی که در پرده محرم شدند
در آن داوری گه فراهم شدند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
استدعا. التماس. تضرع. درخواست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ وَ گَهْ)
محل دعوت. جای دعوت:
تا درت بینم به دیگر جای نفرستم ثنا
کز درت دعوتگه روح مطهر ساختند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
زیستگاه، پناهگاه ماوی گاه: گویند مرا چو سلب خوب نسازی ماوی گه آراسته و فرش ملون ک (اسماعیل بن نوح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعویگی
تصویر دعویگی
استدعا، التماس، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعویقه
تصویر دعویقه
سسک زیگ از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار